وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)

 

وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

صبرم از کاسه دگر لبریز است    اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟    آنقدر من خجل از کار خودم       اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟     السلام علیک یا اباصالح وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

خداوند متعال می فرماید :

 

 

اگر بندگان گناهکارم بدانند

 

 

که چقدر مشتاق توبه وبازگذشت

 

 

آنان هستم از شدت شوق می مردند

وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

  باز دلم هواي شلمچه كرده است.   باز از فرسنگها راه براي بوي خاكريزهايش مستم مي كند. باور كنيد خودم هم ديگر   خسته شده ام. همين كه مي آييم نفسي بگيريم تا با شهر بسازيم همين كه آرام   آرام به زندگي روزمره دست اخوت مي دهيم نمي دانيم چه مي شود كه درست   هنگامي كه آنجا كه مي رويم تا خط جديدي را در دلمان رقم بزنيم به سراغمان مي   آيد.   شلمچه روايتي است از خاك تا افلاك ، حكايت آنان كه چون مرغان سبكبال به زيبايي     در طلوع شهادتت پريدند.   شلمچه خلاصه عشق است و قطعه اي از بهشت ، شلمچه ، آينه ايست كه تمام   جبهه با خاك هاي سرخش در آن مي درخشد. و دريچه آسماني است كه از آن بوي   رشادت و عطر دلنواز شهامت ميوزد.   شلمچه تنديس زيباي عشق است كه در ميدان ايثار قد كشيده است. شلمچه شهر   شهود و شهادت است.   شلمچه مثنوي بلند ايثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

سنم كم بود، گذاشتندم بي‌سيم‌چي؛ بي‌سيم‌‌چي ناصر كاظمي كه فرمانده‌ي تيپ بود. چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپه‌اي كه   بچه‌هاي خودمان آنجا بودند. كاظمي داشت با آنها احوال‌پرسي مي‌كرد كه من همان‌جا   ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.   وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه بيشتر نخوابيده‌ام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود. يكي از   بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالي‌ام   كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيده‌ام. توي تمام اين مدت خودش بي‌سيم را   برداشته بود و حرف مي‌زد. وسايل نيروهايم را چك مي‌كردم. ديدم يكي از بچه‌ها با خودش كتاب برداشته؛ كتاب   دبيرستان. گفتم «اين چيه؟» گفت: «اگر يه وقت اسير شديم، مي‌خوام از درس   عقب نيفتم.» كلي خنديدم. عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه‌هاي يك روستا بودند. فرمانده‌شان كه يك   سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همه‌شان پكر بودند. مي‌گفتند   شرمشان مي‌شود بدون حسن برگردند روستايشان.   همان شب بچه‌ها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ كدامشان برنگشتند.   وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند   ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم   غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . . .......................... در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است   « امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »   تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود   اینک به یمن یاد شما جان گرفته است   وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

 

وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...

 

 

وبلاگ صالحین دبیرستان حضرت معصومه(س)...